حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض . دشمنی . دشمنانگی :
در حب خدا و رسول و آلش
معروف چو خورشید بر زوالم .
نرسد بر چنین معانی آنک
حب دنیا رخانْش بشْخاید.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا.
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل .
جهان آفرین آفرین کرد با من
به حب علی وآفرین محمد.
حب دنیا پای بند است ار همه یک سوزن است .
حبه ٔ مهر تو گر ابربگیرد پس از آن
از زمین برنزند جز اثر حُب ّ تو حَب .
گفت با وی جحی که انده چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت .
یکی را حب جاه از جاده مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
- حُباً و کرامةً ؛ دوستی و کرامت باد ترا. سمعاً و طاعةً ؛ بچشم . بدیده ٔ منت .
- حب الوطن ، حب وطن ؛ دوستی میهن . میهن دوستی . وطن پرستی : حب الوطن من الایمان . (حدیث نبوی ).
گر بغربت روم بینی یا ختن
ازدل تو کی رود حب الوطن ؟
گنج علم ما ظهر مع ما بطن
گفت از ایمان بود حب الوطن .
- حب شهوانی ؛ حب حیوانی .
- حبک الشی ٔ یعمی و یصم ّ ؛ دوستی تو چیزی را، ترا کور و کر کند.
پس نبیند جمله را با طِم ّ و رِم
حبک الاشیاء یعمی و یصم .
کوری عشق است این کوری ّ من
حب یعمی و یصم است ای حسن .
- حب مال ؛ دوستی تمول .
- حب نفس ؛ خودخواهی .
- حب نوع ؛ نوع پرستی . نوع دوستی .
- حب ولد ؛ تَرَدﱡم . فرزنددوستی
در حب خدا و رسول و آلش
معروف چو خورشید بر زوالم .
ناصرخسرو.
نرسد بر چنین معانی آنک
حب دنیا رخانْش بشْخاید.
ناصرخسرو.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا.
ناصرخسرو.
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل .
ناصرخسرو.
جهان آفرین آفرین کرد با من
به حب علی وآفرین محمد.
ناصرخسرو.
حب دنیا پای بند است ار همه یک سوزن است .
سنائی .
حبه ٔ مهر تو گر ابربگیرد پس از آن
از زمین برنزند جز اثر حُب ّ تو حَب .
سنائی .
گفت با وی جحی که انده چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت .
سنائی .
یکی را حب جاه از جاده مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
- حُباً و کرامةً ؛ دوستی و کرامت باد ترا. سمعاً و طاعةً ؛ بچشم . بدیده ٔ منت .
- حب الوطن ، حب وطن ؛ دوستی میهن . میهن دوستی . وطن پرستی : حب الوطن من الایمان . (حدیث نبوی ).
گر بغربت روم بینی یا ختن
ازدل تو کی رود حب الوطن ؟
مولوی
گنج علم ما ظهر مع ما بطن
گفت از ایمان بود حب الوطن .
بهائی .
- حب شهوانی ؛ حب حیوانی .
- حبک الشی ٔ یعمی و یصم ّ ؛ دوستی تو چیزی را، ترا کور و کر کند.
پس نبیند جمله را با طِم ّ و رِم
حبک الاشیاء یعمی و یصم .
مولوی .
کوری عشق است این کوری ّ من
حب یعمی و یصم است ای حسن .
مولوی .
- حب مال ؛ دوستی تمول .
- حب نفس ؛ خودخواهی .
- حب نوع ؛ نوع پرستی . نوع دوستی .
- حب ولد ؛ تَرَدﱡم . فرزنددوستی