ترجمه مقاله

حجرالمطر

لغت‌نامه دهخدا

حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:
قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف ویرفق بها فی السیر لئلا تصطک أحجارها فیثور ضباب مظلم و یسیل مطر جود و بهذه الاحجار یجلبون المطر اذا ارادوه ، بأن یدخل الرجل الماء و یأخذ من أحجار تلک العقبة حجراً فی فمه و یحرک یده فیجی ٔ المطر. و لیس ابن زکریا یختص بهذه الحکایة انما هی کالشی ٔ الذی لایختلف فیه . و فی کتاب النخب ان حجر المطر فی مفازة وراء وادی الخرلخ اسود مشرب ، قلیل الحمرة و یتروح مثل هذه الاشیاء اذا کانت الحکایة من ممالک متباینة تقل لمخالطة بین أهالیها والخرلخ فی زماننا فی ما ذکروا اثرو بینها و بین البجناکیة عرض الارض و بعد مابین المشرق و المغرب . و کان حمل الی ّ احد الاتراک منها شیئا ظن انی اتبجج بها أو اقبلها و لاأناقش فیها فقلت له : جئنی بها مطراً فی غیر أو انه او فی اوقات مختلفة بارادتی و ان کان فی اوانه حتی اخذها منک و اوصلک الی ما تؤمله منی و ازید. ففعل ماحکیت من غمس الاحجار فی الماء ورمی نقیعها الی السماء مع همهمة و صیاح و لم ینفذ له من المطر ولاقطر سوی الماء المرمی لما نزل و اعجب من ذلک ان الحدیث به یستفیض ، و فی طباع الخاصة فضلاً عن العامة منطبع یلاحون فیه من غیر تحقق و لهذا أخذ بعض من حضر یذب عنه و یحمل الامر فیه علی اختلاف احوال البقاع و ان هذه الاحجار انما تنجب فی ارض الاتراک و یحتج له بما یذکر ان فی جبال طبرستان اذادق ثوم فی ذراها تبعه مطرمن ساعته و انه اذا کثر فیها اراقة الدماء من انس او بهائم جاء مطر بعقبها یغسل الارض منها و یحمل الجیف من وجهها. و ان ارض مصر لاتمطر بعلاج او غیره فقلت لهم : النظر فی هذا من اوضاع الجبال و مهاب الریاح و ممار السحاب من عندالبحار، و فیما ذکر من طبرستان نظر و لاینفک من مثل هذا ما اطبق علیه قوم متعاقلون من حیاض و نقائع اذا مستهم نجاسة جنب او حائض ثارالهواء بالصیق والضباب و الثلج و هذه کلها تکون فی جبال و مواضع قلما تخلو وقتاً من الاَّثار و خاصة فی أحایینها ثم لایحتشمون عن نسبتها فی اوانها الی ما ذکروا. و منها مستنقع علی عقبة تدعی غورک بین بغلان و بروان یبنون الحکم علی ما حکیناه . و هذه العقبة کثیرة الامطارفی الصیف و الثلوج فی الشتاء شدیدة التغایر فی الهواء و کم مرة اجتزنا علیها فی العساکر الضخمة و نزلنا علیها و علی ذلک الماء و اکثر الاوباش فی العلاقة و تباع العساکر لایعرفون للطهارة اسما فضلا عن استعمالها و فیهم افواج من القحاب النجسات علی مثل تلک الحال ولابدان کان فیهن عدة جمعن بین الحیض الی الجنابة و الجمیع یستسقون من ذلک و یمسونه . ثم لایتفق مما ذکروا شی ٔ فی الحال و لاقبله و لا بعیده . بل ربما اضیف الی بعض الاحجار خواص اظن فی سببها قصد المخترع لخبرها ان یقیها و ینقی الطریق منها کالحجرین الابیضین فی موضع بجندآل کرام علی مرحلتین من کابل نحو ارض الهند و هما علی المرتقی من واد ذی قصباء و بردی . و قدأشاع فی العامة من رام خلأ الطریق عنهما؛ ان من شرب من نحاتة اکبرهما و سقی امرأته من جرادته شیئا، صارا مذکارین ،و من اصغرهما مئناثین . فلاتری احدا یمر علیه من السابلة الا و معه سکین ینحت لنفسه و بضاعة مزجاة لزوجته و ان دام ذلک فنیا فی آخره . و مثله حجر ابیض علی جبل یعرف برأس الثور عن قریب من مرحلتین من صلطیة یحمل غزاة الجزیرة نحاتته الی ازواجهم لتحبینهم ولایستبدلن بهم . قال الشاعر:
و ما الحجر الثاوی یعرف بالذی
یرد علی النوکی قلوب الفوارک .

(الجماهر صص 218-220).


حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: حجر المطر چند گونه است بزمین ترکستان میباشد. چون آنرا در آب نهند جهان مغیم گردد و باران بارد، و باشد که برف بارد -انتهی . جوینی در ذکر حرکت قاآن بجانب ختا و فتح آن آورده است : الغ نوین چون دانست که نطاق مقاومت تنگ شد و تمکین و خداع باایشان مقابلی توان کرد و الحرب خدعة و چراغ ایشان را بباد احتیال فرو توان نشاند قنقلی در میان ایشان بود که علم «یای » یعنی استعمال حجرالمطر، نیک دانستی فرمود که آغاز یای نهاد و تمامت لشکر را یاسا فرمود تا بارانی ها در ظهاره های جامه های زمستانی کنند، و تاسه شبان روز از پشت اسب جدا نشوند و قنقلی بکار «یای » مشغول شد چنانکه از جانب پشت مغولان باران باریدن گرفت و تا روز آخرین با برف گشت و باد سرد اضافت آن شد لشکر ختای از شدت سرمای تابستان که در زمستان مشاهده نکرده بودند خیره و مدهوش ماندند و لشکر مغول چیره و با خروش گشتند تا بوقت آنک :
چون گوهر سرخ صبحگاهی
بنمود سپیدی از سیاهی
لشکرختای را دیدند چون رمه ٔ گوسفند مصراع :
یکی را سراندر دم دیگری است .
از برودت هوا و افراط سرما گروه گروه شده و چون قنافذ سروپای درهم کشیده و سلاحها یخ گرفته ؛ فتری القوم فیها صرعی کانهم اعجاز نخل خاویة. (قرآن 7/69) یای چی ترک یای گرفت و لشکر از زیر پای اینها بیرون آمدند، و چون بازان که در گله ٔ کبوتر افتند بلک مانند شیران که بر رمه ٔ آهو تاختن آورند به آهو گردنان جوذر چشمان کبک رفتاران طاوس وشان نهادند و از جوانب حمله ها کردند. (تاریخ جهانگشا چ تهران ج 1 صص 121-122). خوندمیر گوید: در اوانی که کشتی نوح (ص ) برجودی سلامت قرار گرفت بموجب وحی سماوی یا باقتضای رأی خود، دیار مشرق و شمال را نامزد یافث کرد و یافث از سوق الثمانین عازم آن سرزمین شده از پدر بزرگوار التماس نمود که او را دعائی آموزد که هرگاه خواهد باران بارد و نوح (ع ) اسم اعظم بیافث آموخته ایضاً آن اسم را بر سنگی نقش فرمود و بدو ارزانی داشت و یافث با اهل و عیال بجانب مشرق و شمال شتافته بطریقه ٔ صحرانشینان ساکن گشت و رسوم نیکو پدید آورد و هرگاه باران میخواست بوسیله ٔ آن سنگ ، سحاب عنایت الهی در فیضان همی آمد و اعراب آن سنگ را حجرالمطر و عجمیان «یده »و ترکان «جده تاش » (یده تاش ) گویند و حالا نیز سنگ یده در میان مغولان و ازبکان بسیار پیدا میشود و بسبب آن باران میبارد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 5). و درباره ٔ این گونه وقایع افسانه مانند آقای روحی مقاله ای نوشته اند که عیناً نقل میشود: سرزمین خاورستان از روزگاران باستان داستانهای نگفته ٔ حیرت آمیز و اسرار نهفته ٔ تعجب انگیز داشته است ، که دانایانی چند از فرزندان آفتاب بدان آگاه بوده اند و همگان را بدان راه نبوده است و اینگونه دانش ها را علوم غریبه یا خفیه نامیده و برخی از آنرا بعضی از جهانیان دیده یا شنیده اند. منتهی در عصر حاضر بواسطه ٔ پیروی از تمدن ماشینی و مادیات و رو آوردن به اختراعات و بکار بستن آنها، معنویات گذشتگان و توجهات باطنی رفتگان یکسره بپرتگاه نسیان و دفاتر پریشان افکنده گشته تا بدانجا که ظاهربینان امروزه آنها را ترهات و افسانه و لاطائلات از خود بیگانه انگارند. یا مانند کسانی که زحمت تعمق و رنج تفحص در چگونگی این علوم و کیفیت این فنون را بخود هموار نداشته و دانشی اینگونه آشکار را هیچ و پوچ انگاشته ، و بعضی دیگر نسنجیده آنرا سحر و جادو نام نهاده اند. در روزگار باستان در بلاد مشرق ، دانایان علوم غریبه را کاهن و کهنه نامیده و کاهنان را بر این رشته از علوم سررشته و احاطه ای بسیار بوده است و کشور ماایران نیز تهی از این مردان و خالی ازین قسم مردمان نبوده و آگاهان این رموز را پیشینیان مغ یا مغان نامیده اند. و فرنگیان نیز علوم خفیه و امور غریبه را «ماژی » نامند، و پیدایش آنرا از مغان دانند و حتی فلسفه ٔ اشراق که پایه و اساس و ریشه ٔ آن در ایران باستان بوسیله ٔ دانایانی چند بنیاد گشته است ، اساس آن بر معنویات و افکار بلند گذاشته شده تا بدانجا که میتوان آنرا از علوم خفیه بشمار آورد و آن اشراق تجلیاتی است که از ساحت و بیان ملأ اعلا بر قلب تابش یافته اندیشه را پاک و روان را تابناک می سازد، و پس از اسلام شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی شهید، پیشوا و رهبر آن فلسفه بوده است . و نیز سکاکی یکی از عالمان نامی و استادان گرامی و از واقفان علوم غریبه وسالکان فنون عجیبه ٔ بعد از اسلام است ، و به او کردارهای عجیب و رفتارهای غریب نسبت میدهند و مثلی بنام وی در زبانها جاری و در گفتگوها ساری است . بعضی از علوم غریبه و دانش های خفیه بدین عناوین یاد شده اند: تسخیر ارواح ، تسخیر جنیان ، برانداختن فرد یا افرادی رابخاک هلاک ، و برکشیدن و بالا بردن برخی را از مغاک بمنزلت تابناک و تصرف در طبیعت مانند ایجاد برف و باران و سرما و بوران در تابستان و آغاز و انجام کارهای نابهنگام دیگر که همگی آنها حیرت زا و بهت افزا می بوده است ، یا به نحوی که در بعضی آثار تدوین یافته و اندکی از بسیار و کمی از بیشمار آن علوم بدین قرار نام بردار گشته اند: هیمیا، کیمیا، لیمیا، سیمیا. و علم رمل ، جفر و اعداد را باید در سلسله ٔ علوم غریبه بشمارآورد ولی البته سهل الوصول تر. چرا که تا یک اندازه مفتاح و دست یابی آنرا در دسترس همگان و درخور امکان قرار داده اند. و نیز در این اواخر روایتی از یکی از عالمان این طریقه و پیروان این سلیقه بنام میرزا محمد مجتهد اخباری در عصر فتحعلی شاه قاجار بدینگونه در کتب معتبره اشعار شده گویند که میرزا محمد در نزد فتحعلی شاه تعهد نمود که سر سردار سپاه روس را که در آنگاه با ایران بجنگ و جدال و ستیزه و قتال میپرداخت چهل روزه بطهران آورد بشرط آنکه این پادشاه عقاید و طریقه ٔ اخباریون را رواجی تازه و رونقی بی اندازه بخشدپس از این مقاوله میرزا محمد در زاویه ای منزوی گشت و آدمکی مومین بنام سردار روس بساخت و به ایراد اوراد و اذکار پرداخت و روزی یک خط برگردن آن آدمک فرو برد و تا چهل روز این کردار را تکرار کرد و صبح گاهان چهلمین گردن آدمک مومی را قطع نمود و همان روز سر آن سردار بدست لشکریان جرار ایران از بدن جدا گشته بطهران گسیل گردید.
آغاز این علوم خفیه یا پیدایش این فنون غریبه از زمان حضرت موسی و معارضه ٔ سامری با هارون و سپس با موسی در کتاب های آسمانی یاد گشته و پایگاه این عجایب را استوار و جایگاه این غرائب را پایدار ساخته است :
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
و اینک دو مورد دیگر که یکی از آنها را حکیم فردوسی در شاهنامه ، و دیگری را خواجه رشیدالدین فضل اﷲ وزیر بنام عصر مغول در جامع التواریخ رشیدی که خود مؤلف آن است آورده ما در اینجا نقل می کنیم و برآنیم که بیهوده سخن بدین درازی امکان پذیر نیست .
فردوسی فرماید که در یکی از جنگ ها که در فصل تابستان و ماه تیر بین ایرانیان و تورانیان درگیر بود شخصی از تورانیان بنام بازور، دست بعملیات زد و فنونی بکار بست که یکبار برف دهشتناکی گسترده گشته و دست و پا از سرما افسرده برف یکسره طاقتها بزدود و سرما توان را از همه ربود. و سپاهیان ایران در این کارزار در برف و خون غلتان گشتند تا آنکه رهام سردار ایرانی جادو را در کوه بچنگ آورد و بکشت و بالفور اوضاع جوی بحال نخست بازگشت نمود:
ز ترکان یکی بود بازور نام
به افسون به هر جای گسترده کام
بیاموخته کژی و جادوئی
بدانسته چینی و هم پهلوی
چنین گفت پیران به افسون پژوه
کز ایدر برو تا سر تیغ کوه
یکی برف و سرما و باد دمان
برایشان بیاور هم اندر زمان
هوا تیره گون بد خود از تیرماه
همی گشت بر کوه ابر سیاه
چو شد مرد جادو بر آنجا روان
برآمد یکی برف و باد دمان
ببارید یکسر بر ایرانیان
بماندند حیران همه در میان
همه دست نیزه گذاران ز کار
فروماند از برف در کارزار
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر
بفرمود پیران که یکسرسپاه
یکی حمله سازند بر قلب گاه
بکشتند چندان از ایران سپاه
که دریای خون شد همه رزم گاه
در و دشت گشته پر از برف و خون
سواران ایران فکنده نگون
نبد جای گردش بدان رزم گاه
شده دست لشکر ز سرما سیاه
بپیچید رهام ازین رزم گاه
برون تاخت اسپ از میان سپاه
زره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد برآن کوه سر
چو جادو بدیدش بیامد بجنگ
عمودی ز پولاد چینی بچنگ
چو رهام نزدیک جادو رسید
یکی تیغ تیز از میان برکشید
بزد تیغ بر دست جادو برش
به یک زخم بفکند دست و سرش
چو بفکند دستش بشمشیر تیز
یکی باد برخاست زان رستخیز
ز روی هوا ابر تیره ببرد
فرود آمد از کوه رهام گرد
هوا گشت از انسان که از پیش بود
فروزنده خورشید و گردون کبود.
و عین این عمل نیز در همان نواحی که فردوسی جدال و قتال ایرانیان و تورانیان را ذکر میکند در زمان پادشاهی اکتاقاآن مغول واقعشده که اینک اقتباسی از آنرا ذیلاً می نگاریم و آن رزمی بوده که بسرکردگی تولوی خان برادر اکتاقاآن شهریارمغول با ختائیان روی داده و این واقعه را تاریخ نویسان بهمین سان نقل کرده اند و معلوم میشود علوم غریبه تا این تاریخ رواج داشته . و مانند امروزه بکلی از رونق نیفتاده بوده است . و آن این است : «لشکر ختای بسیار بودند و لشکر مغول هراسان و اندیشه ناک میرفتند ناگاه بر توقلقوچربی که قراول قفا بود زدند. و جوی آب وگل در پیش بود. چهل مرد مغول را در آنجا انداخته و بکشتند توقلقوچربی بلشکر خویش پیوست و حال عرضه داشت تولوی خان فرمود تا «جدامیشی » کنند و آن نوعی از سیمیاست که سنگی چند متنوع هست که از روی خاصیت چون آنرا برون کنند و در آب نهند و بشویند در حال اگر خود در قلب تابستان باشد باد و سرما و برف و باران و دمه پدید آید. شخصی قنقلی نام در میان ایشان بود و آن شیوه را نکو میدانست . بموجب فرمان آغاز آن نهاد و تولوی خان با تمامت لشکر بارانیها درپوشیدند و سه شبانه روز از پشت اسب جدا نشدند و لشکر مغول میانه ٔ ولایت ختای بدیه ها که رعایای آن گریخته بودند و نعمت و چهارپایان رها کرده رسیدند، و از آن سیر و پوشیده گردیدند. و آن قنقلی ، «جدامیشی » میکرد بر وجهی که پس از مغولان باران باریدن گرفت و روز آخرین برف گشت و دمه و باد سرد اضافه ٔ آن شد و لشکر ختای از مشاهده ٔ سرمای تابستان که هرگز مثل آنرا در زمستان ندیده بودند خیره و مدهوش گشتند و تولوی خان فرمود تا لشکر هرهزاره دردیهی رفتند و اسپان را در خانه ها کشیدند و بپوشیدندچه از غایت سختی باد و دمه ممکن نبود و لشکر ختای از روی ضرورت در میان صحرا با برف و دمه مقام کردند وسه روز قطعاً حرکت ممکن نبود و روز چهارم هر چند هنوز برف میبارید چون تولوی خان دید که لشکر او سیر و آسوده اند و از سرما به ایشان و چهارپایان ایشان آسیبی نرسیده و ختائیان از فرط سرما مانند رمه گوسفند سر در دم یکدیگر نهاده با جامه های تنک و سلاح ها جمله یخ گرفته ، تولوی خان فرمود تا کورکا زدند و تمامت لشکر کپنک ها از نمد بپوشیدند و برنشستند و فرمود که وقت جنگ و نام ننگ است مردانه باید بود. مغولان مانند شیران که بر گله ٔ آهو تاختن گیرند بر سر ختائیان رفتند اکثر آن لشکر را بقتل آوردند و بعضی متفرق گشته در کوه ها هلاک شدند.»
این دو سانحه ٔ دهشت افزا و واقعه ٔ حیرت زا را که بذکر آنها پرداختیم نمیتوان از حقیقت و واقعیت دور دانست . و چون ما را اکنون بعلوم خفیه دست رس نیست یکسره آنرا افسانه و اساطیر شماریم و باید برآن بود که : تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزهاو نیز نمیتوان بر آن شد که علوم غریبه و حوادث عجیبه بالمره راه زوال و نیستی را پیموده و اینگونه دانش یکباره از صحنه ٔ ضمیر و پهنه ٔ اندیشه ٔ آدمیان زدوده گشته است ، بلکه باید باور داشت که هنوز هم در صحاری افریقا و براری هندوستان و زوایای کشور پهناور چین و در میان قبایل اسکیمو و سرخ پوستان آثاری حیرت آمیز و حوادثی بهت انگیز روی میدهد که استواری علوم غریبه را پایدار و پایداری دانش های خفیه را استوار میدارد مانند نمایش طناب هندوان و جنگ تن به تن اسکیموئیان و از اینگونه وقایع که بحث در چگونگی انجام آن نیازمندبه نگارش جداگانه است . یکی از دانشمندان بنام در این مقام است که : اگر عجایب کارهای پیشینیان را میشنوید یا در کتابی میخوانید بی محابا لاطائلات و اباطیل و ترهات و اقاویل نپندارید و بدانید که این گفته ها را پایه و این نوشته ها را مایه ای بوده است و سراسر اندیشه و پندار نبوده بلکه هرگفتاری کردار را نیز بدنبال داشته است . (مجله ٔ یغما سال اول شماره ٔ هفتم صص 310-311-312-314 بقلم آقای روحی ).
ترجمه مقاله