ترجمه مقاله

حذو

لغت‌نامه دهخدا

حذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در برابر چیزی افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر کسی یا چیزی افتادن . (زوزنی ). || کار کردن مثل دیگری . فعل مانند فعل او بجای آوردن . || برابر کردن دو چیز با هم . || اندازه کردن کفش و بریدن . (منتهی الارب ). نعلین برابر کردن با پا و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). نعلین و جزآن با پای برابر کردن . (زوزنی ). || کفش در پای کسی کردن . (منتهی الارب ). || حذوالنعل بالنعل ؛ برابر کردن کفش را با کفش و همچنین است حذوالقذة بالقذة. (منتهی الارب ) : آنرا به یک دو روز به خوارزم ملحق کردند و در کوشش و کشش با آن ،حذوالنعل بالنعل . (جهانگشای جوینی ). و ابقاء بقایا هم بر این منوال است و بر این مثال حذوالنعل بالنعل .(جهانگشای جوینی ). || بریدن و گزیدن و لذع ، چنانکه تیزی سرکه و شراب زبان را. (منتهی الارب ) : و هو [ ای دوقس ] حِرّیف ، یحذو اللسان . || بریدن کارد دست را و جز آن . || عطا دادن . || پاشیدن ، چنانکه خاک را بروی کسی . (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله