حرکات
لغتنامه دهخدا
حرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات :
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است .
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت .
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم .
وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد
چون حرکات ایاز بر دل محمود.
- خوش حرکات . رجوع به همین ماده شود.
- شیرین حرکات . رجوع به همین ماده شود :
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی .
- امثال :
هر خوش پسری را حرکاتی دگر است .
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است .
عنصری .
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت .
سعدی .
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم .
سعدی .
وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد
چون حرکات ایاز بر دل محمود.
سعدی .
- خوش حرکات . رجوع به همین ماده شود.
- شیرین حرکات . رجوع به همین ماده شود :
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی .
سعدی (طیبات ).
- امثال :
هر خوش پسری را حرکاتی دگر است .