ترجمه مقاله

حسم

لغت‌نامه دهخدا

حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .
- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).
- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .
- حسم ماده ٔ خلاف ؛ فصل مابه الاختلاف : این آیت فرستاد برای حسم ماده ٔ تعجب ایشان .(تفسیر ابوالفتوح رازی ). چون ناصرالدین از ایشان خبر یافت ، امیر سیف الدوله نیشابور نگذاشت و بکفایت کارو حسم ماده ٔ ایشان متکفل شد و بر پی ایشان برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- حسم مرض ؛ بریدن بیماری را بدوا. بیخ برکردن .
|| پیوسته داغ کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). داغ کردن . (ترجمان عادل ). || بریدن و بازایستادن خون و جز آن . بند آمدن .
ترجمه مقاله