ترجمه مقاله

حفوف

لغت‌نامه دهخدا

حفوف . [ ح ُ ] (ع مص ) از کار شدن موی سر از ناانداختن روغن مدتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از کار بشدن موی از بی روغنی . (تاج المصادر بیهقی ). خشک بودن سر از دیر مالیدن روغن .
- حفوف ارض ؛ خشک شدن تره و سبزه ٔ زمین . خشک بودن گیاه زمین .
|| رفتن شنوائی بتمام .
- حفوف سمع ؛ رفتن همه ٔ شنوائی و کر شدن .
|| گرد برگرد برآوردن . گرد چیزی برآوردن . (زوزنی ). گرد چیزی برآوردن . || حفوف شارب ؛نیک بریدن بروت تا آنکه لب روت و ساده گردد. گرفتن موی بروت بتمام .
- حفوف رأس ؛ نیک بریدن موی سر تا ساده گردد و رت شود. گرفتن موی سر بتمام .
ترجمه مقاله