ترجمه مقاله

حل و عقد

لغت‌نامه دهخدا

حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام :
عزم جزم تو بحل و عقد ملک
چون ستاره ثابت و سیار باد.

مسعودسعد (دیوان ص 124).


که تا شاه بر حل و عقدی که داشت
نیابت کن خویشتن را گماشت .

نظامی .


یافت بر حل و عقد شهرسپاه
خلعت و دلخوشی ز حضرت شاه .

نظامی .


- اهل حل و عقد ؛ صاحب رأیان .
- حل و عقد امور ؛ رتق و فتق آن :
شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.

مسعودسعد.


تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت وبرآتش نشان گرفت .

مسعودسعد.


به دست ما چو ازین حل و عقد چیزی نیست
بعیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم رواست .

انوری .


ترجمه مقاله