ترجمه مقاله

حمال

لغت‌نامه دهخدا

حمال . [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) مبالغه ٔ حامل است . (اقرب الموارد). رجوع به حامل شود. || بار بردار. (منتهی الارب ). باربر. برنده . بردارنده ٔ بار. بارکش . (دهار). ج ، حمالون . (منتهی الارب ) :
کرسیش چون شد اسب و خر حمال چون شد استرش
زاغش نگر صاحب خبر بلبل نگر خنیاگرش .

ناصرخسرو.


سری نبینم بر هیچ تن در این عالم
که باربر تن او نیست گردنش حمال .

سوزنی .


همه حمال عیب خویشتنیم
طعنه بر عیب دیگران چه زنیم .

سعدی .


|| (اِ) در تداول فارسی زبانان ، تیر سطبرتر از دیگر تیرهای سقفی . فرسب . شاخ تیر. شاخ (که تیر بزرگ باشد). (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله