ترجمه مقاله

حمیدالدین محمودی

لغت‌نامه دهخدا

حمیدالدین محمودی . [ ح َ دُدْ دی ن ِ م َ ] (اِخ ) عمربن محمود بلخی قاضی القضاة، مکنی به ابوبکر. صاحب مقامات و صاحب ذیل کرامات . در مسند قضا چون شریح و ایاس و در نظم و نثر صابی و بونواس . لفظ او چون راحی که بریحان مطیب گشته بود یا شمولی که بر مهب شمال نهاده باشد. اشارات او مقبول و عبارات او منقول . در فقه و اصول و نظر بی نظیر و در دقایق رموز فضلیات ناقد بصیر وچند رسایل را وسایل حصول مقاصد خود ساخته است و هر یک در متانت بمثابتی است که آب طراوت سحر برده است وبازار حلاوت عسل را به دست کساد سپرده . یکی از آنجمله مقامات است و دیگر وسیلةالعفاة الی اکفی الکفاة و دیگر حنین المستجیر الی حضرة المجیر و دیگر روضةالرضا فی مدح ابی الرضا و دیگر قدح المغنی فی مدح المعنی ورسالةالاستغاثة الی الاخوان الثلثة و منیة الراجی فی جوهر الناجی و در هر یکی داد فضل بداده است و برهان هنر فرانموده و اگرچه در سخن مراعات جانب سجع کرده ، چنانکه اهوازی در نثر تازی و امام رشیدالدین وطواط در ترسل . اما جائی که در سخن از حد تکلف میگذرد، لطافتی دارد بغایت . و اشعار او بغایت لطیف است . این قصیده در مدح رضی الدین شرف الملک ابوالرضا فضل اﷲ گوید:
تا از ستیزه مشک بگلنار برنهاد
عشق رخش بهر دل و جان خار برنهاد
تیر بلا بدیده ٔ ابدال درنشاند
بارگران بسینه ٔ احرار برنهاد
دل را گذاشت در ستم دست و پای عشق
پس جرم خود به بخت نگونسار برنهاد
صبر از دلم بغمزه ٔ غماز درربود
و آنگه گنه بطره ٔ طرار برنهاد
جانم جفاش ز آتش غم جست وانگهی
چون درگرفت آتش بس خاربرنهاد
بس تایب شراب کزان چشم پرخمار
دیده بخاک حضرت خمار برنهاد
بر روی خلق تا در اقبال باز کرد
درهای فتنه را همه مسمار برنهاد
تا شد سرای ضرب بزرگی بنام او
نقش کرم بگوشه ٔ دینار برنهاد
آزاده وار همت و خلق [ و ] طبیعتش
نام وفا بعالم غدار برنهاد
ای سروری که عقد گهرهای لفظ تو
اسم حسد بلؤلؤ شهوار برنهاد.
و در واقعه ٔ سلطان سعید سنجر بر در سمرقند در حوالی نخشب و انهزام حشم او از خطائیان گفته است :
حکیم کوشککی را بخواب دیدم دوش
زبان گشاده بمدح مبارزان سپاه
ز راه طعنه و طنز و تماخره میگفت
خهی گزارده هر یک حقوق نعمت شاه
فسوس زیر رکاب شما کمیت و سمند
دریغ بر بروفرق شما قبا و کلاه
ز پیش کافر کفران نعمت آورده
گریختید چو از پیش توبه خیل گناه
ندیده گرد سپاه سیاه پوش هنوز
که گشت صبح سپید شما چو شام سیاه
ز بس تعجب کفار جمله میگفتند
زهی جماعت غز لااله الااﷲ.

(لباب الالباب ج 1 ص 168).


ترجمه مقاله