ترجمه مقاله

حوز

لغت‌نامه دهخدا

حوز. [ ح َ ] (ع اِ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || رفتار سست . || ملک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غلامان او آن مملکت را که در حوز هر یک بود به استقلال حاکم شدند. (جهانگشای جوینی ). || نکاح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لیلةالحوز؛ شب اول رفتن شتران بسوی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) تمام تیر کشیدن کمان را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). || جمع کردن و گرد آوردن هر چیزی و محیط شدن بر آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || نرم راندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رفتن و سیر کردن برفق و نرمی . (اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ). و این از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مالک شدن . (اقرب الموارد). || بازآمدن . (آنندراج ).
ترجمه مقاله