ترجمه مقاله

حیض

لغت‌نامه دهخدا

حیض . [ ح َ ] (ع اِمص ) بی نمازی زن . (ناظم الاطباء). بی نمازی زنان : قیل و منه الحوض لان الماء یسیل الیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عادت . قاعدگی . حیض خونی است که غالباًدر هر ماه چند روزی از رحم زنها خارج میشود و زن رادر موقع دیدن خون حیض حائض گویند. خون حیض در بیشتراوقات غلیظ و گرم و برنگ سیاه یا سرخ است و با فشارو کمی سوزش بیرون می آید. مدت حیض کمتر از سه روز و بیشتر از ده روز نمیشود. رجوع به توضیح المسائل آیت اﷲ بروجردی و ذخیرةالعباد آیت اﷲ فیض شود :
طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم .

خاقانی .


نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله برآردصورت کند مجدّر.

خاقانی .


|| (مص ) بی نمازی شدن زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محیض . مُحاض . (منتهی الارب ). || خارج شدن چیزی چون خون از درخت سمره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- حَیض ِسفید ؛ کنایه از منی . (آنندراج ) :
بس که حیض سفید میریزد
گنده تر ازکس است شلوارم .

باقر کاشی .


- حیض عروس رز ؛ کنایه از شراب انگوری . (آنندراج ) (برهان قاطع) :
گفتم پسندد داورم کز فیض عقلی بگذرم
حیض عروس رز خورم در حوض ترسا داشته .

خاقانی .


- حیض گل ؛ کنایه از خنده ٔ گل . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ):
روی زر از صورت خواری بشست
حیض گل از ابر بهاری بشست .

نظامی .


ترجمه مقاله