ترجمه مقاله

خادم

لغت‌نامه دهخدا

خادم . [ دِ ] (اِخ ) باباقاسم . از اهل اصفهان است و همشیره زاده ٔ میرنجات ، مدتی در مسجد جامع عباسی خادم باشی بود. صحبتش مکرر اتفاق افتاد، مردی نیک نهاد و خوش اعتقاد بود. شعر بسیاری گفته ، صاحب دیوان است اگر چه شعر را خوب نمیگفت اما در فن تاریخ مهارت تمام داشت و در اواخر زمان نادری در اصفهان وفات یافت تاریخ وفات او این است :
گفت خادم بجنت آمد باز.
این یک شعر از او دیده و نوشته شد:
بمن دشوار شد آخر ره میخانه پیمودن
به این پیری بکوی میفروشم خانه بایستی .

(آتشکده ٔ آذر).


ترجمه مقاله