ترجمه مقاله

خاربن

لغت‌نامه دهخدا

خاربن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بته ٔ خار. ج ، خاربنان :
ور خاربنی بیند در دشت بترسد
گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست .

فرخی .


کبکان بی آزار که در کوه بلندند
بی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بدندند .

منوچهری .


اگر چیز از مراد خویش بودی
نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر.

ناصرخسرو.


گفت ماهان چه جای این سخن است
خاربن کی سزای سروبن است .

نظامی .


شکفته گلی خورد او خاربن
بدیدار تازه به گوهر کهن .

نظامی .


جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد از صولت او امان یابد. (جهانگشای جوینی ).
گردش گیتی گل رویش بریخت
خاربنان بر سر خاکش برست .

(گلستان ).


فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد
ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد؟

واعظ قزوینی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله