خاره
لغتنامه دهخدا
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) ظاهراً آلتی بوده است از موی درشت چنانکه ماهوت پاک کن و دندان شوی :
گره در گره خَم دُم تا به پشت
همه سرش چون خاره موی درشت .
|| ظاهراً یکی از معانی خاره پتک است (مقابل سندان ) و این معنی از فرهنگهافوت شده :
آن کشیدی ز غم کجا هرگز
نکشیده ست خاره و سندان .
زیر نام تو موم گردد و گل
تارک خاره و دل سندان .
بزیر ضربت شمشیر و گرزشان گفتی
که آبگینه و موم است خاره و سندان .
گره در گره خَم دُم تا به پشت
همه سرش چون خاره موی درشت .
اسدی .
|| ظاهراً یکی از معانی خاره پتک است (مقابل سندان ) و این معنی از فرهنگهافوت شده :
آن کشیدی ز غم کجا هرگز
نکشیده ست خاره و سندان .
مسعودسعد.
زیر نام تو موم گردد و گل
تارک خاره و دل سندان .
مسعودسعد (دیوان ص 380).
بزیر ضربت شمشیر و گرزشان گفتی
که آبگینه و موم است خاره و سندان .
عبدالواسع جبلی .