خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). خارکن . کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد :
من خارکشم تو بارکش باش
من با تو خوشم تو نیز خوش باش .
چو بینند در گل خر خارکش .
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خرخارکش سوخته در آب و گل است .
خارکشی را دیدم که پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ). || شخص رنج کش . شخصی که بار ناملایمات کشد.
من خارکشم تو بارکش باش
من با تو خوشم تو نیز خوش باش .
نظامی .
چو بینند در گل خر خارکش .
سعدی (بوستان ).
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خرخارکش سوخته در آب و گل است .
سعدی (گلستان ).
خارکشی را دیدم که پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ). || شخص رنج کش . شخصی که بار ناملایمات کشد.