ترجمه مقاله

خازه

لغت‌نامه دهخدا

خازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 378). طین لازب . چسبنده . لزج . خَضار. (مهذب الاسماء). گل سرشته که بتازیش حسیر (ظ: خمیر) خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). گل پاکیزه ٔ خوشبوی . برچفسان سبز. غضاره . غضار :
لعل کرده رخ مزعفر خویش
بمئی همچو آب خازه ٔ من .

سوزنی .


گلش از آب رحمت خازه گردان
دلش از باد قربت تازه گردان .

(از فرهنگ رشیدی ).


یا رب اگر چه پیش از این بود مرا دل و جگر
خسته ٔ لعبت چگل بسته ٔ دلبر یمک
دست فشانده ام بر این ، پای گشاده ام از آن
جسته ز هر دو دامگه چون گل خازه از پفک .

خواجه امید (از آنندراج ).


ترجمه مقاله