ترجمه مقاله

خاز

لغت‌نامه دهخدا

خاز. (اِ) چرک بدن و جامه را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). چرک و ریم و کثافت را گویند. (برهان قاطع). چرک بود و آن را شوخ نیز خوانند و بتازی وسخ گویند. (فرهنگ جهانگیری ). ریم اندام . (شرفنامه ٔ منیری ). دَنَس . دَرَن . وَسَخ . (مهذب الاسماء). کَلَچخ :
تو خاز غصه و غم از لباس عیش رهی
به آب لطف و به صابون التفات بشوی .
بدیع یوسفی (از آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365).
|| صلموخ ؛ خاز گوش . (مهذب الاسماء). چرک گوش . || سنگ پا. (آنندراج ) (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) :
زآرزوی پایبوس شهریار
داشتم روی دژم چون سنگ خاز.
نزاری قهستانی (از آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365).
|| نوعی از جامه ٔ کتان باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) :
ز روی کسوت اگر چند امتیازی نیست
ولیک اطلس و اکسون توان شناخت از خاز.
ابن یمین (از آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365).
و فاضلترین سبب از اسباب رجحان این بازار بر بازارهای جهان آنکه در یک رسته ٔ آن کمتر متاع باتفاق آفاق و بیشتر وجود خاص (؟!!) در ممالک عراق ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند، یک مثقال بسی و شش درم و از آن مقنع و خاز می بافند که یک خروار قماش از آن بقیمت ده خروار حریر زربفت مصر و دیگر سواد اعظم زیادت می آید و بر مصداق این دعوی بنده ٔ مترجم عیان و رأی العین گواه دارد که خبر کاذب و قول امین که روزی در تتبع و استقراء این قضیه بتحقیق برخی از نرخی از این متاع غریب مشغول بحضور چند خواجه بزاز معتمد یکی دو شخص استادان این صنعت حاضر بودند و یک جفت مقنع کنفی در دست ، از ایشان استدعا رفته و بتفرج مشغول ، از کیفیت مثمن و کمیت ثمن در اخذ و عطا استفساری می رفت ، بعد از اتمام و قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهار سوی بازار پنج شش کدخدای هفت روز است تا بده گونه شفاعت بیست دینار از ما می خرند و ما نمی فروشیم . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 55).
ترجمه مقاله