ترجمه مقاله

خاش

لغت‌نامه دهخدا

خاش . [ ] (ص ، اِ) کسی را گویند که محبت آن مفرط باشد. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ حافظ اوبهی ). || مادرزن و مادرشوهر. (آنندراج ) (برهان قاطع)(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || ریزه ٔ چوب و خار و خاشاک و آن را خاش و خشک نیز گفته اند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) :
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاش وی را چه اندر خورد.

(فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).


|| قماش ریزه . دم مقراض . (برهان قاطع). || (اِمص ) خائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) :
نشست و سخن را همی خاش زد
ز آب دهان کوزه را شاش زد.

رودکی .


|| (اسم فعل ) هس (در تداول مردم دیلمان ). رجوع به هس شود. || (اِ) استخوان (در تداول مردم دیلمان و سیاه کل ). || جنگ است با «پر» ترکیب میشود و پرخاش میگردد. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366). و آن ظاهراً براساسی نیست .
ترجمه مقاله