خاصک
لغتنامه دهخدا
خاصک . [ ص َ ] (اِ) تافته ٔ خانشاهی :
در هم کشم چو چین قبا روی از ملال
گر خاصک آورد که کند پوشش تنم .
خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی
یا رب تو بلطف خویش بستان و بده .
یکی صوفک و خاصک دلپذیر
در آن خیل وامانده بی بارگیر.
در هم کشم چو چین قبا روی از ملال
گر خاصک آورد که کند پوشش تنم .
نظام قاری (دیوان ص 119).
خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی
یا رب تو بلطف خویش بستان و بده .
نظام قاری (دیوان ، ص 142).
یکی صوفک و خاصک دلپذیر
در آن خیل وامانده بی بارگیر.
نظام قاری (دیوان ص 185).