ترجمه مقاله

خاصگان

لغت‌نامه دهخدا

خاصگان . [ خاص ص َ / ص ِ ] (اِ) ج ِ خاصه . مقربان . ندیمان خاص . نزدیکان . محرمان : پس هفت تن ازخاصگان آن ملک مسلمان شدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یکان و دوگانی .

منوچهری .


غلامی سیصد از خاصگان در رسته های صفه نزدیک امیر بایستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. (تاریخ بیهقی ). امیر با خاصگان خود فرود سرای گفته بود که ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). و این ملک بر سربلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش . (نوروزنامه ). ملک اجابت کرد با تنی ده از خاصگان باز ایستاد. (مجمل التواریخ و القصص ).
خاصگان چون بخانه باز شدند
عامه هم بر سر مجاز شدند.

سنائی .


پرسید زخاصگان خود شاه
کاین شخص چه می کند در این راه .

نظامی .


شه در آن حجره نا نهاده قدم
خاصگان وخزینه داران هم .

نظامی .


عام را بار داد و خود بنشست
خاصگان ایستاده تیغ بدست .

نظامی .


حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
بیهشی خاصگان اندر اخص .

مولوی .


ترجمه مقاله