خاطر ماندن
لغتنامه دهخدا
خاطر ماندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن . (آنندراج ) :
دل چو رویش دید جان را درنباخت
خاطر خواجه عظیم از دل بماند(؟).
- به خاطر ماندن ؛ در خاطر ماندن . در یاد ماندن .
دل چو رویش دید جان را درنباخت
خاطر خواجه عظیم از دل بماند(؟).
خواجوی کرمانی (از آنندراج ).
- به خاطر ماندن ؛ در خاطر ماندن . در یاد ماندن .