ترجمه مقاله

خاوران

لغت‌نامه دهخدا

خاوران . [ وَ ] (اِخ ) خابران . نام دیگر ابیورد است و لسترنج مختصات جغرافیایی آن را چنین ذکر میکند: «در خاور نسا آن سوی کوه و در حاشیه ٔ بیابان مرو، خاوران واقع است که آنرا «ابیورد» و گاهی باوردهم میگویند. مقدسی گوید من ابیورد را از نسا بهتر وبازارش را پر رونق تر و خاکش را حاصل خیزتر دیدم و مسجد آن شهر در بازار است . حمداﷲ مستوفی گوید: «شهری کوچک است و در او میوه فراوان » و نیز گوید رباط کوفن از توابع ابیورد در دهکده ای بفاصله ٔ شش فرسخی ابیوردواقع است . این رباط را عبداﷲبن طاهر در قرن سوم هَ . ق . بنا کرد و چهار دروازه داشت و در وسط آن مسجد جامعی بود. ولایت «ابیورد» یا «خاوران » را مرکز مهنه یا میهنه بود. یاقوت نقاط مهم دیگری را در این ولایت اسم می برد که از آن جمله است : ازجه ، باذان و خروالجبل و شوکان . مهنه در زمان یاقوت ویران بوده است . حمداﷲمستوفی در قرن هشتم گوید: «در او باغستان فراوان و آب بسیار روان و حاصلش غله و میوه باشد در حق بزرگانی که از دشت خاوران برخاسته اند گفته اند :
بر سپهر صیت گردان شد بخاک خاوران
تا شبانگاه آمدش چار آفتاب خاوری
خواجه ای چون بوعلی شادانی آن صاحب قران
مفتیی چون اسعد مهنه ز هر شینی بری
صوفیی صافی چو سلطان طریقت بوسعید
شاعری فاخر چو مشهور خراسان انوری .
خاوران بصورت خاواران هم ضبط گردیده است . (از سرزمینهای خلافت شرقی ). و رجوع شود به نزهةالقلوب چ لیدن مقاله ٔ 3 ص 157 :
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران .

منوچهری .


بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی .

ناصرخسرو.


سرتاسر خاک خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست .

ابوسعید ابوالخیر.


شادباش ای آب و خاک خاوران کز روی لطف
هم چو آب بحر و خاک کان گهر می پروری .

انوری .


با کو بدعای خیرش امروز
ماند بسطام خاوران را.

خاقانی .


تو خسرو خاوری در امرت
تعظیم بخاوران ببینم .

خاقانی .


موصل ببقای آن نکونام
فرمانده ٔ خاوران بسطام .

تحفة العراقین (از شرفنامه ٔ منیری ).


شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد
از قیروان سپه بکشد تا بخاوران .

سعدی .


دی ز دشت خاوران چون ذره مجهول آمده .

سلمان ساوجی .


ترجمه مقاله