خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ُ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خَرَق . رجوع به خَرَق شود. || نیکو نکردن مرد کار خود را. خَرَق ، منه : خرق الرجل ؛ ای نیکو نکرد این مرد کار را. رجوع به خَرَق شود. || گول و احمق بودن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).