ترجمه مقاله

خرکره

لغت‌نامه دهخدا

خرکره . [خ َ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کره خر. جحش . تولب . جحشة. عیر. عَفا. خُداقی ّ. عِهْو. لَکَع. مِسْحَل . عُطعُط. عِفوَة. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف ) :
تا خرکره بودی آن میره
بودی و من از غم تو می میر
در پیر خری بمن رمیدی
وآنگه گویی که من خر میر.

سوزنی .


مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی
چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم .

سوزنی .


خر خمخانه را آزاد کردم
دل خرکرگان را شاد کردم .

سوزنی .


گه گه که در افادت درسی کند شروع
تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند.

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


- امثال :
شب خرکره طاووس نماید ، نظیر: در شب گربه سمور است .
|| طفل نافهم . طفل احمق . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله