ترجمه مقاله

خرکش

لغت‌نامه دهخدا

خرکش .[ خ َ ک ُ ] (اِ) سرموزه را گویند و آن کفشی است که بر بالای موزه پوشند و در ماوراءالنهر متعارفست و در عربی جرموق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || جانوریست خاکستری رنگ و شبیه به جعل و بیشتر در قبرستانها می باشد. (از برهان قاطع). حمارقبان . (یادداشت بخط مؤلف ). || (نف مرکب ) کشنده ٔ خر. (برهان قاطع).
- چاقوی خرکش ؛ چاقوی بزرگ و ناهموار. (یادداشت بخط مؤلف ).
- کشمش خرکش ؛ کشمش های سیاه بزرگ . کشمش لُرکش .
|| (اِخ ) ستاره ٔ سهیل (لغت محلی شوشتر).
ترجمه مقاله