ترجمه مقاله

خریشیدن

لغت‌نامه دهخدا

خریشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) پوست از اندام بناخن برگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). خراشیدن . (آنندراج ). شکافتن . چاک دادن . (ناظم الاطباء) :
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم .

خسروانی .


|| محو کردن . || گزیدن . || برکندن . || تراشیدن . || چیدن . || گرفتن با دندان . (ناظم الاطباء). || خروشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش .

خسروی .


ترجمه مقاله