ترجمه مقاله

خزف

لغت‌نامه دهخدا

خزف . [ خ َ زَ ] (ع اِ) سفال . (منتهی الارب ) :
لعلت دهد مگیر که این لعل است
نعل و خزف بود همه ایثارش .

ناصرخسرو.


تا بزیر فلک چنبری اندر همه وقت
گل به ازخار و گهر به ز شبه در ز خزف
فلک چنبری اندر خط فرمان تو باد
ور نه بشکسته چو از عربدگان چنبر دف .

سوزنی .


سران همه صدفند اوست همچو لؤلؤبحر
مهان همه خزفند اوست همچو گوهر کان .

سوزنی .


هست بجای تحف طبع من
دُر شبه و سیم ، سرب زر خزف .

سوزنی .


ستایش کنی مر مرا در سخن
گهر می دهی مر مرا در خزف .

مسعودسعد.


وقت بازی کودکان از اختلال
می نمایند آن خزفها زر و بال .

(مثنوی ).


در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر میان بند او چه زر چه خزف .

سعدی .


دانه ای درّ آب دار به کف
قیمتی تر ز صد هزار خزف .

مکتبی .


به فارسی سفال گویند. بسیار خشک و با اندک حرارت و ضماد او جهت ورم های نرم و قروح اعضاء یابس المزاج مثل غضروف و وتر و جهت انسلاخ جلد و سفال سبو با مرهمها جهت التیام جراحت و با سرکه جهت حکه و جوششها و سعفه و جرب و نقرس و با موم روغن جهت ورمهای مزمن و خنازیر و سفال چینی جهت جلای دندان و تقویت لثه و قطع خون آن و جلای بیاض طبقه ٔ قرنیه مفید و مضر اعصاب دماغی و مصلحش روغن بنفشه است و روغن نیلوفر. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || سبو.(ناظم الاطباء). || سفالینه . (یادداشت بخطمؤلف ). هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشد. (ناظم الاطباء).
- خزف ریزه ؛ پاره سفال ؛ تیکه شکسته . (از ناظم الاطباء).
- ساباطالخزف ؛ نام محله ای بوده به بغداد. (از معجم البلدان ).
ترجمه مقاله