خسته جگر
لغت‌نامه دهخدا
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] (ص مرکب ) با جگر مجروح . بسیار غمگین . بسیارملول . سخت غمناک . سخت دل ناشاد. دل ریش :
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.
که سالار ما باد پیروزگر
همه دشمن شاه خسته جگر.
بایوان همی بود خسته جگر
ندید اندران سال روی پدر.
نهانی ز سودابه ٔ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست
عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.
بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای .
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم .
خواجه زاده ٔ ما و ما خسته جگر
حیف نبود کو رود جای دگر.
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی .
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.
فردوسی .
که سالار ما باد پیروزگر
همه دشمن شاه خسته جگر.
فردوسی .
بایوان همی بود خسته جگر
ندید اندران سال روی پدر.
فردوسی .
نهانی ز سودابه ٔ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی .
عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست
عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.
فرخی .
بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای .
فرخی .
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی .
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
فرخی .
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم .
خاقانی .
خواجه زاده ٔ ما و ما خسته جگر
حیف نبود کو رود جای دگر.
مولوی .
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی .
سعدی (بدایع).
