خستگی
لغتنامه دهخدا
خستگی . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (حامص ، اِ) جراحت . ریش . (ناظم الاطباء). قَرح . (مهذب الاسماء). کلم . جرح . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بدان خستگی باز جنگ آمدند
گرازان بسان پلنگ آمدند.
بقلب اندرون شاه مکران بخست
بژوبین وزان خستگی هم نوشت .
از آن خستگی پشت برگاشتند
در و دست پیکار بگذاشتند.
با خستگی بساز که کس را ز روزگار
زخم آمده ست حاصل و مرهم نیامده ست .
با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت
گربه ٔ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی .
جز خستگی سینه مرا نیست چاره ای
زین خاطر چو تیر و زبان چو خنجرم .
قضای بد نگر کآمد مرا پیش
خسک و خستگی و خار بر ریش .
|| درماندگی . (از ناظم الاطباء). تعب . اعیا. (یادداشت بخط مؤلف ). کوفتگی :
پرده ها دارد بغداد و دراو گنج روان
با همه خستگی آنجا گذرم بایستی .
بوده خاتون به انتظارش روز
او بخفته بخستگی چون یوز.
|| بیماری . مرض (از انصاب ) :
گر از درد باشند بیمار و سست
گر از خستگیها به تن نادرست .
خستگی اندر طلب واجبست
درد کشیدن بامید دوا.
|| کار صعب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
شما هر کسی چاره ٔ جان کنید
بدین خستگی تا چه درمان کنید.
بدان خستگی باز جنگ آمدند
گرازان بسان پلنگ آمدند.
فردوسی .
بقلب اندرون شاه مکران بخست
بژوبین وزان خستگی هم نوشت .
فردوسی .
از آن خستگی پشت برگاشتند
در و دست پیکار بگذاشتند.
فردوسی .
با خستگی بساز که کس را ز روزگار
زخم آمده ست حاصل و مرهم نیامده ست .
خاقانی .
با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت
گربه ٔ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 461).
جز خستگی سینه مرا نیست چاره ای
زین خاطر چو تیر و زبان چو خنجرم .
خاقانی .
قضای بد نگر کآمد مرا پیش
خسک و خستگی و خار بر ریش .
نظامی .
|| درماندگی . (از ناظم الاطباء). تعب . اعیا. (یادداشت بخط مؤلف ). کوفتگی :
پرده ها دارد بغداد و دراو گنج روان
با همه خستگی آنجا گذرم بایستی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 804).
بوده خاتون به انتظارش روز
او بخفته بخستگی چون یوز.
اوحدی .
|| بیماری . مرض (از انصاب ) :
گر از درد باشند بیمار و سست
گر از خستگیها به تن نادرست .
اسدی .
خستگی اندر طلب واجبست
درد کشیدن بامید دوا.
سعدی .
|| کار صعب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
شما هر کسی چاره ٔ جان کنید
بدین خستگی تا چه درمان کنید.
فردوسی .