ترجمه مقاله

خست

لغت‌نامه دهخدا

خست . [ خ ِس ْ س َ ] (ع اِمص ) خساست . لئامت . فرومایگی . نامردی . فروده . (از ناظم الاطباء). ناکسی . (زمخشری ). پستی . دنائت . حقارت . رذالت . وغادت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
شعر در نفس خویش هم بد نیست
ناله ٔ من ز خست شرکاست .

ظهیر فاریابی .


|| (مص ) بخیلی کردن . امساک کردن . ممسک بودن : مالی بمشقت فراهم آرند و به خست نگاه دارند. (گلستان سعدی ). مالداری را شنیدم ... ظاهر حالش بنعمت دنیا آراسته و خسّت نفس جبلی در وی همچنان متمکن که ... (گلستان سعدی ).
ترجمه مقاله