ترجمه مقاله

خسرو

لغت‌نامه دهخدا

خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِ) ملک . پادشاه .(زمخشری ) (از برهان قاطع). کسری . قیصر. (ج ، اکاسره ،قیاصره ). هر پادشاه صاحب شوکت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج ، خسروان : اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است . (حدود العالم ). و اندر وی [ مرو ] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است . (حدود العالم ). بلخ شهری بزرگ است ... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب . (حدود العالم ).
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر.

دقیقی .


ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.

دقیقی .


کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم .

فردوسی .


فریبرز نزدیک خسرو رسید
زمین را ببوسید کو را بدید.

فردوسی .


بدو داد آن نامه ٔ پهلوان
فروخواند آن خسرو خسروان .

فردوسی .


بسی سال خسرو از این بیشتر
چگونه پدید آوریدی هنر.

فردوسی .


ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان .

عنصری .


براند خسرومشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل سهلان .

عنصری .


از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .

عنصری .


این مملکت خسرو تأیید سمائیست
باطل نشود هرگز تأیید سمائی .

منوچهری .


گوای گزیده ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.

منوچهری .


خسرو ایران میر عرب و شاه عجم .

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).


نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم .

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).


از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش
بکرد با او چندانکه درخورش کردار.

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).


خسرو از بهر عدل باید و داد
ورنه هر کس ز پشت آدم زاد.

سنائی .


بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی ساری و ساریان .

دیباجی .


میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا.

قصارامی (از لغت فرس ص 14).


خسرو غازی آهنگ بخارا دارد.

بهرامی .


آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه ).
رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست
که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236).


خرسند شو بملکت خرسندی از وجود
خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان .

خاقانی .


خسرو خرسندی من در ربود
تاج کیانی ز سر کیقباد.

خاقانی .


ترجمه مقاله