ترجمه مقاله

خسف

لغت‌نامه دهخدا

خسف . [ خ َ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خسفت الناقه . || خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). منه : خسف اﷲ الناقة. || برکندن چشم کسی . منه : خسف عین فلان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || کنده و پاره شدن چشم کسی . (از منتهی الارب ). || تمام شدن روشنایی ماه یا کم گردیدن آن . منه : خسف القمر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). گرفتن ماه . (یادداشت به خط مؤلف ). || تمام شدن روشنائی چشم کسی . منه : خسفت العین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کم گردیدن چیزی . منه : خسف الشی ٔ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از تاج العروس ). || از پای درآمدن بر اثر بیماری . منه : خسف فلان . || لاغر شدن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پاره شدن چیزی و پاره کردن (لازم و متعدی است ) منه : خسف الشی ٔ فخسف . (از منتهی الارب ). || کندن چاه را در زمین سنگناک و جوش زدن آب و قطع نشدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || فرورفتن در زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). منه : خسف المکان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || فروبردن بزمین . غایب کردن در زمین . (از ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) : فخسفنا به وبداره الارض فما کان له مِن ْ فئة (قرآن 81/28) و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اَغْرقنا (قرآن 40/29). لولا ان مَن َّ اﷲ علینا لخسف بنا. (قرآن 82/28) .
کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود
فسخ لوای ظالمی خسف بنای کافری .

خاقانی .


از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم .

خاقانی .


بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما.

خاقانی .


چند گویی که دو سال دگر است آیت خسف
دفع را رأفت رحمان بخراسان یابم .

خاقانی .


مگر خسفی که خواهد بودن از باد
طلاق ابر خواهد خاک را داد.

نظامی .


ز خسف این قران ما را چه بیم است
که دارا دادگر داور رحیم است .

نظامی .


نور موسی دید و موسی را نواخت
خسف قارون کرد و قارون را نواخت .

مولوی .


این نشانه خسف و قذف و صاعقه
شد بیان عز نفس ناطقه .

مولوی .


چون زمین کش دانش آمد وقت خسف
در حق قارون که کردش قهر نشف .

مولوی .


پیش از آن کاین خاکها خسفش کند
پیش از آن کان بادها نسفش کند.

مولوی (مثنوی ج 1 ص 115).


ترجمه مقاله