ترجمه مقاله

خشمناکی

لغت‌نامه دهخدا

خشمناکی . [ خ َ / خ ِ ] (حامص مرکب ) عصبانیت . غضبناکی . خشمگینی . خشمینی :
فرستاده چو دیدآن خشمناکی
برجعت پای خود را کرد خاکی .

نظامی .


روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی .

نظامی .


شد از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را بزیر.

نظامی .


یکی بیخود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین میزدی هر دو دست .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله