ترجمه مقاله

خشندی

لغت‌نامه دهخدا

خشندی . [ خ ُ ن ُ ] (حامص ) خشنودی :
وزین گوهران گوهر استوار
تن خشندی دیدم از روزگار.

فردوسی .


خشندی شاه جست باید و بس
تا شود کار چون نگارستان .

فرخی .


هر روز دولتی دگرو نو ولایتی
وان دولت و ولایت در خشندی خدای .

فرخی .


خرد ره نمایدش زی خشندیش
ازیرا خرد بس مبارک عصاست .

ناصرخسرو.


در آنچه جست همه خشندی سلطان جست
هر آنچه کرد ز بهر رضای یزدان کرد.

مسعودسعد.


گشاده دست بزخم و به بسته تنگ میان
زبهر خشندی و عفو ایزد دادار.

مسعودسعد.


هیچ سائل بخشندی و بخشم
لادر ابروی او ندیده بچشم .

سنایی .


ترجمه مقاله