ترجمه مقاله

خشک جان

لغت‌نامه دهخدا

خشک جان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه ازمردم بی فضل و بی هنر و ناقابل . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
این خشک جان نثار سرخاک هر دو باد
کاشعارشان چو آب روان آمد از تری .

مجد همگر (از انجمن آرای ناصری ).


|| شخصی را گویند که لذت عشق نچشیده و عاشقی نکرده و از یاد دوست محروم باشد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). || (اِ مرکب ) جان . جان خالص . جان بدون چیزی کمتر :
بوسه خرانت را همه زر تر است در دهن
وان ِ من است خشک جان بوسه بهای چون تویی .

خاقانی .


ترجمه مقاله