ترجمه مقاله

خشک

لغت‌نامه دهخدا

خشک . [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است
به خشک چوبی مالک کشید بردارم
هر آنچه کوه خشک سنگ داشت بر سر من
زدند و هیچ فذلک نمیشود کارم
دریغ کوه خشک باز می نیارم گفت
که سنگسار کند مالک و سزاوارم .

سوزنی (دیوان چ 1 صص 63-64).


ازخشک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی .

سوزنی .


ترجمه مقاله