ترجمه مقاله

خطبه

لغت‌نامه دهخدا

خطبه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : خلیفه ٔ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی ).
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا بخطبه ٔ این زن درآورم .

خاقانی .


طغانجق والی سرخس را با او فرستاده و در خطبه ٔ کریمه از کرایم او رغبت نموده و بیش از حد وعد و حصر اموال . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رغبت فحول ... در خطبه ٔ اَزواج ارواح آن مخاذیل صادق شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است .

نظامی .


خطبه ٔ تزویج پراگنده کن
دختر خود نامزد بنده کن .

نظامی .


- خطبه کردن ؛ به ازدواج درآوردن . بتزویج درآوردن :
خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.

خاقانی .


ترجمه مقاله