خفتگی
لغتنامه دهخدا
خفتگی . [ خ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) نوم . خوابیدگی . (ناظم الاطباء) :
کنون زآن خفتگی بیدار گشتم
وز آن مستی کنون هشیار گشتم .
زندگی خفتگی است خاقانی
خفته آگه بیک نفس گردد.
|| حالت خوابیدن . (ناظم الاطباء). اثر خواب که در چشم می ماند و آنرا نیم باز می کند :
دلش چون چشم شوخش خفتگی داشت
همه کارش چو زلف آشفتگی داشت .
|| خمیدگی . چفتگی . دولائی . دوتائی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
از آن خفتگی خویشتن کرد راست
جهان آفرین را نهان یار خواست .
- خفتگی پشت ؛ احدیداب کمر. چفتگی پشت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
جرعه ای گر به آسمان بخشی
شود از خفتگی زمین کردار.
|| راحتی . آسایش . لمیدگی . درازکشیدگی : مردی بوده از مسلمانی مانده نام او خثیمه روز سیوم نیمروز بگرما بباغ خویش آمد و دو زن داشت و ایشان آن باغ خشک کرده بودند و آب زده و جایگاه خفتن کرده و نیمروز، خثیمه را از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم یاد آمدو گفت : من بخفتگی و نعمت و آسانی و پیغمبر علیه الصلوة و السلام بگرما و سختگی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی .
- خفتگی پای ؛ خدر و سنگین شدن آن . خواب رفتن پای . (یادداشت بخط مؤلف ).
کنون زآن خفتگی بیدار گشتم
وز آن مستی کنون هشیار گشتم .
(ویس ورامین ).
زندگی خفتگی است خاقانی
خفته آگه بیک نفس گردد.
خاقانی .
|| حالت خوابیدن . (ناظم الاطباء). اثر خواب که در چشم می ماند و آنرا نیم باز می کند :
دلش چون چشم شوخش خفتگی داشت
همه کارش چو زلف آشفتگی داشت .
نظامی .
|| خمیدگی . چفتگی . دولائی . دوتائی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
از آن خفتگی خویشتن کرد راست
جهان آفرین را نهان یار خواست .
فردوسی .
- خفتگی پشت ؛ احدیداب کمر. چفتگی پشت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
جرعه ای گر به آسمان بخشی
شود از خفتگی زمین کردار.
خاقانی .
|| راحتی . آسایش . لمیدگی . درازکشیدگی : مردی بوده از مسلمانی مانده نام او خثیمه روز سیوم نیمروز بگرما بباغ خویش آمد و دو زن داشت و ایشان آن باغ خشک کرده بودند و آب زده و جایگاه خفتن کرده و نیمروز، خثیمه را از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم یاد آمدو گفت : من بخفتگی و نعمت و آسانی و پیغمبر علیه الصلوة و السلام بگرما و سختگی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی .
مولوی .
- خفتگی پای ؛ خدر و سنگین شدن آن . خواب رفتن پای . (یادداشت بخط مؤلف ).