خفیر
لغتنامه دهخدا
خفیر. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) امان داده . || پناه یافته . || بدرقه . نگاهبان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). قلاووز. آن یک تن یا بیشتر که همراه قافله بروند و قافله را بمأمن رسانند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر.
ور کنون سوی کعبه خواهی رفت
ره مخوف است بی خفیر مباش .
چون خدا فرمود ره را راه من
این خفیر از چیست و آن یک راهزن .
هم خفیر و رهبر مرغان تویی
هم انیس و وحشت هجران تویی .
سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر.
ناصرخسرو.
ور کنون سوی کعبه خواهی رفت
ره مخوف است بی خفیر مباش .
سنائی .
چون خدا فرمود ره را راه من
این خفیر از چیست و آن یک راهزن .
مولوی (مثنوی ).
هم خفیر و رهبر مرغان تویی
هم انیس و وحشت هجران تویی .
مولوی .