ترجمه مقاله

خلاء

لغت‌نامه دهخدا

خلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلا الرجل خلاء.
- امثال :
خلأک عاقنی لحیأک ؛ در منزل خود هرگاه که تنها ماندی ملازم حیاء خود باش . || گذشتن . رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || رفتن . رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || فرستاده شدن . (منتهی الارب ). رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || اقتصار کردن بر بعض طعام . منه : خلا علی بعض الطعام خلاء. || مردن . منه : خلا مکانه خلاء و خلواً. || گرد آمدن با کسی در خلوت . منه : خلابه (الیه ، معه ) خلواً، خلاء خلوة. || تبری کردن از کار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا (عن ، من ) الامر.
- امثال :
انامنک خلاء ؛ من از تو بری هستم و در این معنی مثنی و جمع نمیشود.
|| فرستادن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلا عن الشی ٔ. || تهی بودن شکم از غذا و کیلوس . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریشخند کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلابه ؛ ریشخند کرد بوی .
ترجمه مقاله