خلاف کردن
لغتنامه دهخدا
خلاف کردن . [ خ ِ / خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت کردن . موافقت نکردن . اختلاف کردن . شقاق :
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم .
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت .
در حلی و حلل خلاف کرده اند؛ چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن ؛ برخلاف حکم انجام دادن . برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن :
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی .
- خلاف دوستی کردن ؛ مخالف دوستی عملی انجام دادن . نارفاقتی کردن .دوستی را مراعات نکردن :
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی .
- خلاف رای کردن ؛ مخالف رای و میل عملی انجام دادن :
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت .
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست .
- خلاف عقل کردن ؛ مخالف عقل عملی انجام دادن . عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن :
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست .
- خلاف عهد کردن ؛ برخلاف پیمان و میثاق رفتن . برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن :
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری .
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی .
- خلاف مذهب کردن ؛ برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن . برخلاف مذهب رفتن :
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست .
- خلاف وعده کردن ؛ برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن . خلاف وعده کردن . برخلاف میثاق رفتن :
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن .
- وعده ٔ خلاف کردن ؛ خلاف وعده کردن . برخلاف وعده عملی انجام دادن . برخلاف قول و قرار رفتن : وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی . (گلستان سعدی ).
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
سعدی (گلستان ).
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم .
سعدی (گلستان ).
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت .
سعدی (صاحبیه ).
در حلی و حلل خلاف کرده اند؛ چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن ؛ برخلاف حکم انجام دادن . برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن :
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی .
سعدی (صاحبیه ).
- خلاف دوستی کردن ؛ مخالف دوستی عملی انجام دادن . نارفاقتی کردن .دوستی را مراعات نکردن :
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی .
سعدی (طیبات ).
- خلاف رای کردن ؛ مخالف رای و میل عملی انجام دادن :
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت .
سعدی (طیبات ).
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست .
(سعدی (بدایع).
- خلاف عقل کردن ؛ مخالف عقل عملی انجام دادن . عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن :
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست .
سعدی (خواتیم ).
- خلاف عهد کردن ؛ برخلاف پیمان و میثاق رفتن . برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن :
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری .
سعدی (طیبات ).
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی .
سعدی (طیبات ).
- خلاف مذهب کردن ؛ برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن . برخلاف مذهب رفتن :
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست .
سعدی (بدایع).
- خلاف وعده کردن ؛ برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن . خلاف وعده کردن . برخلاف میثاق رفتن :
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن .
سعدی (طیبات ).
- وعده ٔ خلاف کردن ؛ خلاف وعده کردن . برخلاف وعده عملی انجام دادن . برخلاف قول و قرار رفتن : وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی . (گلستان سعدی ).