ترجمه مقاله

خلانیدن

لغت‌نامه دهخدا

خلانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) درج کردن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن . بزور داخل کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن چیزی نوک تیز در چیزی دیگر، چنانکه خاری به تن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خالدبن ولید برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده ، نزد ابوبکر رفت . (روضةالصفا ج 2). هزم ؛ انگشت خلانیدن در چیزی ، چنانکه مغاکچه پیدا آید. (منتهی الارب ). انهزام ؛ با مغاک شدن چیزی بخلانیدن انگشت در وی . (منتهی الارب ). || محکم کردن . || نصب نمودن . || رهانیدن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله