خلش
لغتنامه دهخدا
خلش . [ خ َ ل ِ ] (اِمص ) عمل خلیدن .(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) :
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی . || انقطاع . || اندیشه و گمان و شبهه . || ریش و جراحت . (ناظم الاطباء).
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
مولوی .
|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی . || انقطاع . || اندیشه و گمان و شبهه . || ریش و جراحت . (ناظم الاطباء).