ترجمه مقاله

خلنگ

لغت‌نامه دهخدا

خلنگ . [ خ َ ل َ ] (ص ) دورنگ . ابلق . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). خلنج :
کآسمان آسمانه ای است خلنگ .

فرخی .


تا برآید لخت لخت از کوه میغ میغگون
آسمان آس رنگ از رنگ او گردد خلنگ .

منوچهری .


|| (اِ) نوعی فیروزه است . خلنج . (از نخبةالدهر دمشقی ). || درختی است که صمغ آن کهرباست . خلنج . (یادداشت بخط مؤلف ). || خس و خار. خار و خس . (از یادداشت بخط مؤلف ). || بزبان مردمان مازندران چوبی که کودکان بر آن سوار شوند. کعابه . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) گرفتگی اعضاء را گویند. (از آنندراج ). خلنج .
ترجمه مقاله