ترجمه مقاله

خلیفتی

لغت‌نامه دهخدا

خلیفتی . [ خ َ ف َ ] (حامص ) جانشینی . قائمقامی . نائب منابی :
مملکت خانیان صد بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند
مرز خراسان بمرز روم رساند
لشکر چین از عراق درگذراند.

فرخی .


منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی خداوندزاده امیر سعیدبن مسعود نسخت کردند. (تاریخ بیهقی ). پس من بخلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم . (تاریخ بیهقی ). اگر خداوند بیند نام ولایت ری و عراق بروی نهاده شود و بنده بخلیفتی وی برود. (تاریخ بیهقی ).
یا داود: ترا خلیفتی دادم تا حکم کنی میان خلق براستی و از پی هوای نفس نروی . (قصص الانبیاء).
ترجمه مقاله