ترجمه مقاله

خمدان

لغت‌نامه دهخدا

خمدان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) میکده . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). || داش و کوزه ٔ خشت پزی و سفال پزی . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : الاتون ... یستعار... الاجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و داشوزن . (المغرب للمطرزی ). فرمودند فرزند بهاءالدین خوش آمدی قوی محل است . مدتی است که بجهت خمدان هیزم دروده شده است کس نیست که هیزم را نزدیک خمدان آرد و حال آنکه هیزم خار مغیلان بود بر پشت برهنه آن هیزم را بخمدان می آوردم و دایم شکر می گفتم . (انیس الطالبین ). خمدان را بار کرده ایم کس نیست که هیزم جمع آرد من آن اشارت شکر کردم و آن هیزم خار مغیلان را بر پشت خود نزدیک خمدان آوردم . (انیس الطالبین ).
ترجمه مقاله