ترجمه مقاله

خم دادن

لغت‌نامه دهخدا

خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منحنی کردن . دولا کردن . کج کردن . تعویج . تعقیف . حنو. تحنیه . تحنیت . عطف . اماله . (یادداشت بخطمؤلف ) :
فروبرد سر سرو را داد خم
به نرگس گل سرخ را داد نم .

فردوسی .


گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان
دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین .

فرخی .


چون بصف آید کمان خویش دهد خم
از دل شیران کینه کش بچکد خون .

فرخی .


چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز.

فرخی .


اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان
لیکن به پیش میر بکردار چنبرند.

ناصرخسرو.


کدامین سرو را داد او بلندی
که بازش خم نداد از دردمندی .

نظامی .


|| کنایه از رد کردن و دفع نمودن . (انجمن آرای ناصری ) :
شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش
البته کمان خم ندهد حکم قران را.

انوری .


ترجمه مقاله