ترجمه مقاله

خنثی

لغت‌نامه دهخدا

خنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (یادداشت بخطمؤلف ). برگش مانند گندناست و اصلش مانند نیلوفر. (نزهة القلوب ). اسرارش ریشه خنثی نباشد. (از ابن البیطار). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || (ع ص ) کسی که او را آلت نری و مادگی هر دو باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). آنکه هر دو آلت دارد (محمودبن عمر). نرماده . (بحر الجواهر). زن مرده ، آنکه هر دو اندام دارد، آنکه هیچیک از دو اندام ندارد. (مهذب الاسماء). نه مرد، نه زن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خنثی اگر نگشت زبهر چرا بود
گه در کنار ماده و گه در کنار نر.

مسعودسعد.


همچو خنثی مباش نرماده
یا همه سوز باش یا همه ساز.

سنایی .


گرچه از زن سیرتان کارم چو خنثی مشکل است
حامله ست از جان مردان خاطر عذرای من .

خاقانی .


نه در طریق زنست و نه در طویله ٔ مرد
اگرچه هر دو صفت حاصل است خنثی را.

ظهیر فاریابی .


خصم تو چهارمادران را
فرزند یگانه ای است خنثی .

سیف اسفرنگی .


او دو آلت دارد و خنثی بود
فعل هر دو بیگمان پیدا شود.

مولوی .


لاف مردی زنی و زن باشی
همچو خنثی مباش نرماده .

سعدی (غزلیات ).


- خنثی انثی ؛ هرگاه در خنثی حالت زنی بر حالت مردی غالب باشد چنین خنثایی را خنثی انثی نامند.
- خنثی ذکر ؛ هرگاه در خنثی حالت مردی بر حالت زنی غلبه داشته باشد چنین کسی را خنثی ذکر نامند.
- خنثی مشکل ؛ اگر در خنثی یعنی در مزاج او حالت زنی یا مردی بر یکدیگر غلبه نداشته باشد یعنی نتوان غلبه ٔ یکی را بر دیگری تشخیص داد چنین کس را خنثی مشکل می نامند .
|| بی طرف . بی نظر. || بی اثر. بی تأثیر.
- خنثی کردن ؛ از تأثیر بازداشتن یا اثر چیزی را از بین بردن .
- خنثی ماندن امری ؛ بی اثر ماندن چیزی . بی تأثیر ماندن آن .
- خنثی نمودن ؛ خنثی کردن . از اثر بازداشتن . از اثر انداختن .
ترجمه مقاله