ترجمه مقاله

خنجرگذار

لغت‌نامه دهخدا

خنجرگذار. [ خ َ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) جنگی که با خنجر جنگ کند. (یادداشت بخط مؤلف ). دلیر. شجاع . شمشیرزن . ج ، خنجرگذاران :
ز مردان شمشیرزن ده هزار
همه نامداران خنجرگذار.

فردوسی (ازآنندراج ).


جدا شد ز تن دست خنجرگذار
فروماند از جنگ برگشت کار.

فردوسی .


مگر کین آن نامداران من
جهانجوی و خنجرگذاران من .

فردوسی .


ز لشکر بسی نامور گرد کرد
ز خنجرگذاران و مردان مرد.

فردوسی .


آهنین رمحش چو آید بر دل پولادوش
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجر گذار.

منوچهری .


همانا که افزون ز پنجه سوار
سوارند کین جوی و خنجرگذار.

اسدی .


سپه داشت گردان خنجرگذار.

اسدی .


وزبر آن نوبتی خیمه ٔ ترکی که هست
خونی خنجرگذار صفدر آهن کمان .

خاقانی .


منش با خرقه ٔ پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگذاران زد.

حافظ.


سپاه خویش که سی و چند هزار مرد خنجرگذار بودند. (روضة الصفا). و بمظاهرت بازوی خنجرگذار و بمعاضدت قوت آثار افکار اصابت آثار. (حبیب السیر).
ترجمه مقاله