خند
لغتنامه دهخدا
خند. [ خ َ ] (اِمص ) خندیدگی . (ناظم الاطباء). مخفف خنده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
غمزش از غمزه تیزپیکان تر
خندش از خنده شکرافشان تر.
- پوزخند ؛ مسخره . طعنه . خنده ٔ به استهزاء و تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خوش خند ؛ خوب خنده :
خوش باش بدان دولت و خوش خند که کردی
بازار شکر زآن لب خوشخند شکسته .
- خیره خند ؛ بدخنده .
- ریشخند ؛ فریب .
- || طعنه . خنده برای استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف ) :
گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی .
- زهرخند ؛ خنده ٔ حاکی از غیظ و غضب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بخندید و گفت اندرآن زهرخند
که افسوس بر کار چرخ بلند.
- شکرخند ؛ کنایه از لب است .
- || خنده ٔ شیرین خوبان . (یادداشت بخط مؤلف ).
- قهرخند ؛ خنده از روی عصبانیت .
- لب خند ؛ تبسم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نوشخند ؛ خنده ٔ خوش . خنده ٔملیح . خنده ٔ بسیارشیرین از محبوب . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نیشخند ؛ خنده از روی طعنه . خنده ٔ حاکی از ملامت .
- هرزه خند ؛ خنده ٔ بی جهت . خنده ٔ بدون دلیل .
|| (نف ) خنده کننده . تبسم کننده . (ناظم الاطباء).
غمزش از غمزه تیزپیکان تر
خندش از خنده شکرافشان تر.
نظامی .
- پوزخند ؛ مسخره . طعنه . خنده ٔ به استهزاء و تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خوش خند ؛ خوب خنده :
خوش باش بدان دولت و خوش خند که کردی
بازار شکر زآن لب خوشخند شکسته .
سوزنی .
- خیره خند ؛ بدخنده .
- ریشخند ؛ فریب .
- || طعنه . خنده برای استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف ) :
گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی .
سعدی .
- زهرخند ؛ خنده ٔ حاکی از غیظ و غضب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بخندید و گفت اندرآن زهرخند
که افسوس بر کار چرخ بلند.
نظامی .
- شکرخند ؛ کنایه از لب است .
- || خنده ٔ شیرین خوبان . (یادداشت بخط مؤلف ).
- قهرخند ؛ خنده از روی عصبانیت .
- لب خند ؛ تبسم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نوشخند ؛ خنده ٔ خوش . خنده ٔملیح . خنده ٔ بسیارشیرین از محبوب . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نیشخند ؛ خنده از روی طعنه . خنده ٔ حاکی از ملامت .
- هرزه خند ؛ خنده ٔ بی جهت . خنده ٔ بدون دلیل .
|| (نف ) خنده کننده . تبسم کننده . (ناظم الاطباء).